چرا نمی تونیم به اهدافی که داریم دست پیدا کنیم ؟؟؟ چرا خیلی ها، سالها در آرزوي اینن که بهترین خانه ها، شغل و درآمد عالی داشته باشن اما هرکار میکنن نمیتونن بهش برسن.
همیشه به این فکر کردم چرا خیلی ها هیچ تحصیلاتی نداشتن اما تونستن افرادی با تحصیلات بالا رو زیر دست خودشون قرار بدن مثه بیل گیتس و...
اينان كساني هستند كه از هم آهنگي عقل و قلب برخوردار هستند و خوب ميتوانند آنها را سنگين و سبك كنند. آنها توانسته اند از نيروي دروني خود كه خداوند به همه عطا فرموده، بهره گيرند. چگونه ميتوان جرقهاي در درون بوجود آورد كه نيروي دروني را به حركت در آورد و چگونه ميتوان اين حركت را حفظ كرد. گاهي اوقات ممكن است با شنيدن يك جمله و يا ديدن يك صحنه اين جرقه بوجود آيد. تنها كافيست كه يك تصميم بگيريد و اولين قدم را هر چند ناچيز برداريد. وقتي هدفي تعيين كرديد، ابتدا به راه رسيدن به آن فكر نكنيد، بلكه به خود هدف بينديشيد، گويـي به آن رسيده ايد. به هر چه فكر كنيم، بطرف آن نيز جذب خواهيم شد. فكر كردن به هدف، يعني دعا كردن، يعني از خدا خواستن، اين خواسته بايد به صورت تصوير باشد. روح ما افكارمان را بصورت تصوير در ضمير باطن به ثْبت ميرساند. افراد معتاد به كار، فكر ميكنند سعادتمند هستند. اين امر بخاطر آنست كه خودشان را گول ميزنند. آنها در واقع خودشان را طوري در كارشان گم ميكنند، كه ديگر مجبور نيستند بخودشان بنگرند، آنها تصور ميكنند چون مدام مشغولند، لابد، كارهاي زيادي انجام ميدهند، در حاليكه آنها هرگز به چيزهايـي كه مهم است نميپردازند. هميشه به بهانه اينكه خيلي كار داريم، از مراقبت كردن خود غافل ميشويم، مثْلاً رفتن به شنا و يا بازي هاي ديگر كه دوست داريم. با وجود مريض بودن گاهي اوقات فرصت نميكنيم به دكتر مراجعه كنيم. كار را بيشتر از خانواده و خانواده را بيشتر از خود دوست داريم وقتي ديگران را بيشتر از خود دوست داريم، وقتي براي ديگران بيشتر وقت ميگذرايم تا براي خودمان، اگر اول ديگران را در نظر بگيريم و بعد خودمان را، مانند آن است كه گاري را جلوي اسب ببنديم.
اگر شما از خواسته خود، دست بكشيد و آنچه را انجام دهيد كه شخص ديگري علي رغم بهترين علايـق شما ميخواهد، دير يا زود، آزرده و رنجيده خواهيد شد و آنگاه فقط مسئله زمان است، كه شما بطور آگاهانه، يا نا آگاهانه راهي براي انتقام گرفتن از آن شخص ديگر بيابيد. مهمتر از مورد محبت واقع شدن، دوست داشتن است. با دوست داشتن همسر، بجاي درخواست اينكه مرا دوست داشته باشد، مراقبت بهتري از خودم بعمل ميآورم. كليد مراقبت بهتر از مردم ديگر، در آنست كه به آنان كمك كنيم از خود مراقبت بهتري بعمل آورند.
براي آزاد ساختن نيروي دروني بايد، ابتدا آنرا آزاد گذاشت. به اين نيرو ميتوان در موقع آزاد شدن مسير داد. متاسفانه بيشتر مردم از اينكه اين نيرو را آزاد كنند ترس دارند. چنانچه خير همه را بخواهيم و همه را دوست داشته باشيم و از كينه و انتقام جويـي بدور باشيم، اين نيروي آزاد شده، گواينكه در ابتدا فكر ميكنيم به ضرر ما است، ولي نهايتاً سعادت و نيكبختي را در بر خواهد داشت.
اگر تصميم بگيريم كاري را انجام دهيم، هزاران تصميم هاي كوچك و بزرگ، منفي و مثبت در مغز ما كه بزرگترين كامپيوتر جهان است انجام ميگيرد، بدون آنكه از همه آنها اطلاع داشته باشيم.
حافظه اين كامپيوتر در ضمير باطن است، و تمامي خاطرات ما اعم از خوب و بد بخصوص عادتهاي ما در آن به ثبت رسيده است. ضمير روشن حواس پنجگانه ما را مانند، ديدن، شنيدن، بوئـيدن، لمس كردن چشيدن دريافت ميكند. در اين مرحله عقل حرف اول را ميزند، چنانچه مورد تائـيد قرار گرفت، روح آنرا در ضمير باطن به ثبت ميرساند. ضمير باطن تشكيل شده از قفسه هائـي كه كليه خاطرات و تجارب ما در آن به ثبت رسيده است. ضمير باطن نميتواند همانند ضمير ظاهر به تعـقل بپردازد. آنچه را دريافت كرد به خير و شرش كاري نداشته، به مرحله اجرا در ميآورد و شوخي بردار هم نيست ضمير باطن مخزن عادات است. خيلي از كارها را بر حسب عادت انجام ميدهيم.
بايد عادت كنيم، كه تكيه كلام هاي مثبت داشته باشيم و آنچه را روانه ضمير باطن ميكنيم، مثبت و اميدوار كننده باشد. در قديم ميگفتند مواظب گفته هايتان باشيد و كسي را نفرين نكنيد، شايد مرغ آمين در حال پرواز باشد و گفته هايتان را به واقعيت تبديل كند. ضمير باطن ما هم، گفته هايمان را اگر چه جزء خواسته هايمان نباشد ولي به صورت عادت هميشه تكرار ميكنيم، به واقعيت تبديل ميكند. اگر از چيزي بترسيم و پيوسته به آن فكر كنيم، اين امر تحقق ميپذيرد و سرانجام ميگوئـيم از هر چه بدم آمد، سرم آمد.
· بعضي ها عادت كرده اند نق بزنند
· بعضي ها عادت كرده اند خوشبخت باشند
· بعضي ها عادت كرده اند پول را دفع كنند
· بعضي ها عادت كرده اند ثروت را جذب كنند
· بعضي ها عادت كرده اند غصه بخورند
· بعضي ها عادت كرده اند موفق باشند
· بعضي ها عادت كرده اند حسادت كنند
· بعضي ها عادت كرده اند غيبت كنند
اگر تكيه كلامهائـي را كه بصورت عادت تكرار ميكنيم، تغيير دهيم، خيلي سريع تغييراتي در زندگيمان مشاهده خواهيم كرد. فرض كنيم شخصي تكيه كلامش اين باشد كه "من هميشه در كارهايم بدشانسي ميآورم " ضمير باطن كه مجري نيات ما هست قدرت تشخيص ندارد و فكر ميكند كه بايد صاحبش بدشانسي بياورد و در كارش موفق نشود، بنابراين كاري ميكند كه اين ا تفاق بيفتد.
تا وقتي كه اصرار داريد بگوييد من نميتوانم اين اتومبيل را داشته باشم، من نميتوانم به فلان جا سفر كنم، من نميتوانم آن خانه را بخرم و امثال اين چيزها، مطمئـن باشيد، ضمير باطن شما، طبق گفته هاي شما عمل ميكند و در زندگي خودتان به آن چيزها نخواهيد رسيد.
هيچگاه كلمه "نه" را به زبان خود نياوريد، بلكه برعكس اين كلمه را از مغز خود دور كنيد،آنگاه خواهيد ديد مطلوب شما، بطور معجزه آسائـي به وقوع خواهد پيوست.
از تضادهاي فكري بايد جلوگيري كرد، زندگي همان چيزي را به ما ميدهد، كه ميخواهيم. خواسته ما شامل دو بخش ميباشد. خواسته ظاهر (از آن اطلاع داريم) و خواسته باطن (معمولاً از آن اطلاع نداريم) اگر چنانچه اين دو خواسته با هم مغاير باشند، همديگر را خنثي ميكنند و آنچه برايمان ميماند كوفتگي و خستگي روح ميباشد. اگر يك خواسته ميگويد:ميخواهم پولدار شوم و خواسته ديگر بگويد پولدارها كلاهبردار هستند، هرگز به ثروت دستيابي نخواهيم يافت. اگر يك خواسته بگويد ميخواهم در موُسسه اي كه كار ميكنم نمونه باشم و يا رئـيس قسمت شوم (بايد وقت زيادي در اداره صرف كرد) و ديگر خواسته، آرامش در كنار خانواده باشد، (يعني اينكه وقت بيشتري براي خانواده داشته باشيم) به هيچ كدام از اين دو خواسته دست نخواهيم يافت. مشكل اين است كه خواسته هاي ضمير باطن يا دروني معمولاً برايمان شناخته شده نيست، ولي قوي تر از خواسته بيروني ميباشد، اين طرز تفكر كه پولدارها كلاهبردار هستند، ممكن است تحت شرايطي در دوران كودكي با مشاهده صحنه اي و يا شنيدن جمله اي در ضمير باطن ما نقش بسته باشد. چه بسيار هستند كساني كه ثروت دارند و باندازه كافي در راه خدا انفاق ميكنند.
ضمير روشن شما دربان و نگهبان فكر شماست، وظيفه او اين است كه از وارد شدن تاثيرات سوُ بر ضمير باطن شما جلوگيري كند، ولي چنانجه خواسته اي از اين مرحله گذشت و وارد ضمير باطن شد اجرا ميگردد.اگر در كودكي تصويري از ترسهايتان به ضمير باطن داده و امروزه بخواهيد كه ترس نداشته باشيد مسلماً تصور، قوي تر از خواسته شماست. يعني بايد تصويرهائـي كه از ترس داريد، برداريد تا بتوانيد شجاعت پيدا كنيد. مواظب آنچه كه بر زبان ميآوريد باشيد. شما مسئـول گفته هاي خود هستيد. هيچگاه نگوئـيد كه من شكست خواهم خورد، من كار خود را از دست خواهم داد، من نميتوانم اجاره خانه خود را بدهم. ضمير باطن شما حرفهاي شما را سرسري نميگيرد. او همه چيز را جدي تلقي كرده و بكار مياندازد، اگر تصويري به ذهن خود داده باشيد كه كار خود را از دست داده ايد و يا ترس از آن داشته باشيد، ضمير باطن شما همان تصوير را ميگيرد و كاري ميكند كه شما اخراج شويد، گواينكه خواسته شما آن نباشد، زيرا تصور، قوي تر از خواسته ميباشد.
سروكار شما با ضمير روشن يعني نه با ضمير باطن، و در آنجاست كه عقل به دو دو تا چهار تا ميپردازد و ميخواهد كه همه چيز آماده باشد تا شما به طرف هدف حركت كنيد،در غير اينصورت حركتي نخواهيد كرد. در اين مرحله خيلي ها مشكل دارند، و بعناوين مختلف سعي ميكنند خواسته يا ناخواسته بهانه اي بتراشند كه حركت نكنند. تنها زماني استارت ميزنند كه شرايط صد در صد آماده باشد، قدرت ريسك پذيري ندارند و تحمل شكست را هم نميتوانند بكنند.
وقتي از آنها سئـوال شود ميگويند، "انسان بايد پايش را به اندازه گليمش دراز كند"، بعضي ديگر از افراد همزمان چندين كار را ميكنند كه اگر يكي نشد، كار ديگر را ادامه دهند كه نهايتاً همه كاره و هيچ كاره ميشوند. معمولاً ترس دارند از اينكه اشتباه كنند و تا زمانيكه كاري نكنند اشتباه هم نميكنند، لذا ترجيح ميدهند كار نكنند و يا بعبارتي اشتباه نكنند.
بعضي ها، برعكس حركت هاي بي نتيجه ميكنند، گو اينكه در راستاي هدف ميباشد ولي هرگز به پايان خط نميرسند. اينان فقط استارت ميزنند. چنانچه خواسته دروني و خواسته بيروني هم آهنگ شود، دست يابي به هدف آسانتر ميشود.
بعضي ها وقتي كاري را شروع كردند، به راهشان ادامه ميدهند، تا اينكه كار ديگري به مغزشان خطور كند، نيمه راه، كار اول را رها كرده، استارت كار دوم را ميزنند و همينطور ادامه ميدهند، تا اينكه دهها استارت زده و هرگز به پايان خطي نميرسند. زماني ميرسد كه نميدانند از كجا شروع كنند. رفته رفته اين كار بصورت عادت در ميآيد كه نهايتاً همانطور كه قبلا گفته شد همه كاره و هيچ كاره ميشوند.
دعاي شما و آرزوي شما كه عمل معنوي شماست، ميبايستي بصورت يك تصوير پذيرفته شود، آنگاه قدرت ضمير باطن شما روي آن كار كرده و آن را به صورت ثمر بخش در خواهد آورد. يعني اگر تصوير كاملي از خواسته خود را روانه ضمير باطن كنيد، بقيه كاستي ها را خودش جبران ميكند به همين دليل ميگويند روح چيزهائـي را ميبيند كه عقل از ديدنش عاجز است. تنها يك تصميم كافيست، وقتي حركت بوجود آمد، ايده ها و راه حل ها خودشان را نشان ميدهند.
همانطور كه قبلاً گفته شد تفكر ما بر مبناي تصاويري شكل ميگيرند كه در ذهن مجسم ميكنيم و كلمات در آن نقشي ندارند؟ براي مثال وقتي ميگوئـيم "گل رز"حروف گ - ل - ر- ز- به ذهن شما خطور نميكند، بلكه تصويري از "گل رز" در ذهن شما ايجاد ميشود. بزرگترين خدمتي كه روانشناسان در قرن كنوني به بشريت كرده اند، كشف اين حقيقت است كه تصوير ذهني همانند يك تجربه به مغز سپرده ميشود. وقتي شما تصويري را در ذهن مجسم ميكنيد ضمير باطن حصول آن را قطعي تلقي ميكند و با آن مانند تجربه اي مواجه ميشود كه پيشاپيش انجام پذيرفته است، خواه ديده باشيد و خواه شنيده باشيد بهمين علت خواسته ها را بصورت تصوير در آورده و پيوسته به آن فكر كنيد تا وارد ضمير باطن شود.
تصاوير در ضمير باطن، به عنوان يك تجربه، به حقيقت پيوسته تلقي ميشود و رفتار و اعمال شما، ناخودآگاه، بر اساس اين تصاوير شكل ميگيرد.
قوه تخيل، باورها را تحقق ميبخشد، زيرا هر زمان كه چيزي را در ذهن خود مجسم ميكنيد، انتظار به ثمر رسيدنش را داريد و در نتيجه باتوجه به آن تصوير، تصميم ميگيريد و عمل ميكنيد. اگر تصوير خشم آلودي از همكار خود داشته باشيد مسلماً در رفتار شما اثر خواهد گذاشت. روح تنها تصوير هدف و يا خواسته را در ضمير باطن به ثبت ميرساند و كاري به راه حل آن ندارد. تنها بعد از ثبت هدف، با بكار گرفتن عقل به راه رسيدن به آن ميپردازد.
وقتي در حين رانندگي تصويري از تصادف داشته باشيم و پيوسته بخود بگوئـيم "نكنه تصادف كنم"، روح تصوير يك ماشين تصادف شده را به ضمير باطن ميبرد و كاري به آن ندارد كه ما نميخواهيم تصادف اتفاق بيفتد و آنوقت است كه تصادف ميكنيم و سپس ميگوئـيم از هر چه بدم آمد سرم آمد، در حاليكه، اين خود ما هستيم كه تصاوير تصادف را به ذهن ميدهيم. ضمير باطن ما همچون راننده تاكسي ميماند، كه هر آدرسي به او بدهيد، شما را همانجا ميبرد و اگر آدرس درست نباشد سرگردان ميشود.
با آرام گرفتن ضمير باطن، خود را چنان توانا ميسازيد كه نيروي محركه خود را،پشت سرايده اي كه بايد بصورت عمل در آيد قرار داده تا تحقق آن ظاهر شود. هر گاه خواست شما و تصور شما بر خلاف يكديگر باشند، تصوير شما بر خواست شما غلبه دارد، به كار بردن فشار فكري، دليل بر وجود اختلاف ميان خواست و تصور است. گاهي اوقات تصور بدي از فردي داريد ولي فكر شما اعمال او را خوب ميپندارد در چنين حالتي تصوير بر افكارشما غلبه ميكند و نهايتاً او را وادار ميسازد كه اعمالش با شما تغيير كند.
اگر خواسته شما استراحت در منزل باشد ولي تصويري از دوستان در ضمير باطن داشته باشيد كه منتظر شما هست اين تصوير قوي تر از خواسته شما است و شما در منزل آرامش نخواهيد داشت زيرا اين تصوير پيوسته به ضمير روشن ميآيد و دوستتان را در حال بي صبري ميبينيد كه انتظار شما را ميكشد.
تصور شما، قوي ترين استعداد شماست، تصور خود را بر چيزهاي دوست داشتني و رابطه خوب معطوف كنيد (آرزوي شيرين با تصوير و هدف تحقق مييابد) يك تصوير به هزار كلام ميارزد .از قدرت تجسم براي انديشيدن به اهداف خود استفاده كنيد. (شنيدن كي بود، مانند ديدن)
بعضي از افراد، با "اگرهاي منفي " راه خود را سد ميكنند و پيوسته به مشكلات فكر ميكنند، تا به راه حل ها، و بعضي ديگر در مقابل هر، پيشنهادي عادت كرده اند كه بگويند "نميشود" در ذهن خود بارها مسير را از ابتدا تا به انتهاي هدف با دقت طي كرده و نهايتاً از اينكه راه حلي براي رسيدن به آن پيدا نميكنند، احساس تنهائـي كرده به مرور زمان خسته ميشوند، قدرت تصميم گيري را كه چيزي جز تعيين ارزش ها نيست از دست ميدهند. به عنوان مثال، اگر رنج صبح زود از خواب بيدار شدن، بيشتر از لذتي باشد كه به كوهپيمائـي برود، از كوهپيمائـي منصرف ميشود. چنين افرادي براي حركت نكردن هميشه دليلي ميآورند، ديگران را مقصر دانسته و خود را سياه بخت ميدانند، آرزوئـي ندارند و يا اينكه نميتواند آرزوهايشان را به هدف مبدل سازند. در گذشته خود غرق شده و آينده برايشان نامعلوم است. چون نميتوانند تصميم بگيرند، ديگران برايشان تصميم ميگيرند. منتظر هستند، تا ديگران قدم اول را بردارند و يا اينكه تلنگري به آنها بزنند، تا در مسير خود به حركت در آيند.آنها بايد از درون خويش بيرون بيايند و از بيرون نظاره گر خويش باشند. (ارشميدس ميگفت: اگر يك نقطه ثابت در خارج از كره زمين داشته باشم، مسير آنرا تغيير خواهم داد)، ما زياد ميدانيم، ولي كم احساس ميكنيم (راسل)، زياد حرف ميزنيم، كم عمل ميكنيم. زياد ياد ميگيريم ولي كم به كار ميبريم. كسي كه چرائـي براي زندگي كردن داشته باشد، با هر چگونه اي خواهد ساخت (نيچه)
تمركز قوا كه چيزي، جز بسيج نيروهاي دروني نيست، ميتواند هر مشكلي را از ميان بردارد. يك عدسي كه در مسير نور خورشيد قرار گرفته باشد كانون آن كه همه نورها را در يك نقطه جمع ميكند، ميتواند آتش زا باشد. اگر بخواهيم با ده طناب به ته چاه برويم تمركزمان را تقسيم بر ده كرده ايم. اگر همه كارها را انجام دادي و به نتيجه، نرسيدي ، بايد ببيني چه كارهائـي نميبايست انجام ميداد ي تا نتيجه حاصل شود.
افراد موفق كساني هستند، كه قدرت تصميم گيري دارند، آنچه را كه ميخواهند و آنچه را كه نميخواهند، بخوبي ميدانند، خواستن توانستن است. بشرط آنكه، آنچه را هم كه نميخواهيم، بدانيم. آرزو داشتن با هدف داشتن تفاوت زيادي دارد. آرزو معمولاً دور و دراز، مبهم و نامشخص و بي پايه و اساس است، در حاليكه هدف قابل دسترس،واضح و روشن و مبتني بر ضوابط و اصول ميباشد. اولين و مهمترين گام در جهت تحقق آرزوها اين است كه آنها را به هدف تبديل كنيم روياها كم وبيش در سر همه وجود دارد مهم آن است كه ما چه برخوردي با روياهاي خود كنيم. نحوه اين برخورد سرنوشت ساز است : اگر رويا به هدف تبديل نشود، واهي و بي پايه و اساس ميماند و تكرار آن منجر به عادت ميشود. بسياري از افراد به رويا عادت ميكنند و رويائـي ميشوند. نبايد قرباني روياها شد، بلكه بايد روياها را به خدمت گرفت و به هدفهاي عملي و مثبت تبديل كرد. براي اينكار بايد ديد به چه چيز بيش از هر چيز علاقمند هستيم و سپس نقشه ها و هدفهاي خود را روي كاغذ بياوريم. بين اعمالي كه براي دستيابي به هدف انجام ميشود و كارهايي كه براي دلخوشي و تسكين هيجانهاي دروني انجام ميگيرد تفاوت بسيار وجود دارد. بايد اوقات و نيروي خود را به كارهائـي اختصاص دهيد كه جزئـي از هدفهايتان باشد والا هر چند آن كارها مفيد باشند شما را به مقصد نميرساند.
اگر در زندگي خود در مضيقه مالي باشيد، هرگاه سخت ميكوشيد كه بر اين تنگي معيشت خاتمه دهيد دليلش آن است كه ضمير باطن خود را نتوانسته ايد متقاعد سازيد كه خواهان فراواني و پس انداز مالي ميباشد.
كلماتي كه بر زبان ميآوريد ميتواند صفحه ضمير باطن شما را از تصورات غلط پاك كرده و بجاي آن ايده ها و تصورات جديد بگذارد. تصور موفقيت، همه عوامل موفقيت را در پي دارد. براي برطرف كردن تعارض فكري بايد جملاتي را بكار برد كه ضمير روشن استدلال نخواهد، بعنوان مثال اگر دائـماً به خود بگوئـيد شب و روز من بهتر ميشود ضمير روشن استدلالي نميخواهد و اين خواسته ميتواند روانه ضمير باطن گردد. كوتاهترين راهي كه آدمي را به كمبود ميرساند، همان بدگوئـي از مردم ديگر است كه بيشتر ثروت دارند. انسان هر آنچه را كه نفي كند، نميتواند بدست آورد.
يك احساس و عاطفه اي كه باعث كمبود و فقر در زندگي ميگردد همانا حسادت به ديگران است، و مردم عمدتاً كمتر متوجه اين امر هستند.
هرگاه شما ناراحتيد از اينكه كسي، به عقيده شما، از راه نادرستي ثروتي به هم زده است، اين ناراحتي را از خود دوركنيد. بدگوئـي شما در كار او اثري ندارد جز آنكه به ضرر شما تمام شود تنها برايش دعا كنيد كه خداوند او را براه راست هدايت كند .اگر شما در موُسسه اي كار ميكنيد و در ضمير خود آرام آرام فكر ميكنيد، از آنچه كه شايستگي داريد كمتر قدر داني ميشود و به خود حق ميدهيد كه مستحق حقوق بيشتر و قدرداني بيشتري هستيد، در اين حال، در ضمير خود، گره ارتباط خود را از آن موُسسه گشوده ايد. شما قانوني را دنبال كرده ايد كه در نتيجه رئـيس آن بنگاه به شما خواهد گفت "ما بايد شما را از خدمت معاف بداريم" در حقيقت شما خودتان را از اين بنگاه بيرون ساخته ايد و در واقع رئـيس شركت وسيله اي شده است براي اجراي آنچه كه ضمير باطن شما به شكل منفي برقرار كرده است. تصميم گيري، يعني تعيين يك خواسته از بين انبوه خواسته ها، فاكتورهاي ترس، عذاب وجدان، نداشتن انگيزه ، ترس از اشتباه كردن و وابسته بودن به ديگران، افراد را در گرفتن تصميم سست ميكند، فاكتور مهمتري نيز وجود دارد. آنها نميدانند چه ميخواهند، اگر بدانندخواسته اشان چيست، راهي هم براي رسيدن به آن پيدا ميكنند. آنها بايده نحوه فعال كردن خويش را بيابند. اغلب كساني كه تصميم نميگيرند، منتظر هستند تا ديگري برايشان تصميم بگيرد. آنها كساني هستند كه خواسته هاي خود را نميتوانند طبقه بندي كنند، اگر انسان نداند "چه ميخواهد" چگونه ميتواند راهي براي رسيدن به آن پيدا كند. چه بسيار هستند كسانيكه در گذشته خويش غرق شده و ديدگاهي براي حال و آينده خود ندارند.
يكي از مشكلات كساني كه نميتوانند تصميم بگيرند، اين است كه بين خواسته هاي عقل و قلب سرگردان هستند و چون هماهنگي بين آنها وجود ندارد، ميگذارند تا ديگري برايشان ديكته كند،كه چه بايد بكنند. دير تصميم ميگيرند و زود از تصميم خود بر ميگردند. قدرت انتخاب ندارند و لقمه را به اندازه بر نميدارند، از ريسك كردن و شكست ميترسند، بيشترين فكر خود را صرف مشكلات ميكنند تا راه حل ها. هدف را بر مبناي امكانات انتخاب ميكنند و اگر امكانات نباشد هرگز هدف تعيين نميكنند، تصميم نميگيرند، و حركت هم نميكنند. بايد ابتدا هدف را تعيين كرده و سپس راه رسيدن به آنرا جستجو كنند. طوفان هميشه وجود دارد، بايد بادبان را طوري تنظيم كنيم كه در جهت هدف حركت كنيم تا به ساحل برسيم. گاهي اوقات براي تصميم گيري، آنقدر تاخير ميكنيم كه كار از كار ميگذرد (عاقل پي پل ميگشت ديوانه پا برهنه از آب گذشت ).
فرق افراد موفق و ناموفق در چيست، آيا بايد آنرا به گردن سرنوشت و تقدير گذاشت.
همه ميدانيم كه خداوند، خير و صلاح همه بندگانش را ميخواهد و هرگز نعمت هايش را از آنها دريغ نميدارد، اين خود ما هستيم كه بايد با تكيه بر خداوند سرنوشتمان را در دست گيريم.
العبد يدبر و الله يقدر.
با اين تفكر قدمهاي بزرگي در راه موفقيت برداشته ايم. اگر فكر كنيم زندگي را تا بحال باخته ايم، از حالا به بعد نيز بازنده خواهيم بود. هر طور خودمان را ببينيم ديگران هم ما را همانطور خواهند ديد. افراد ناموفق اكثراً ديگران را مقصر ميدانند و يا اينكه ميگويند سرنوشتمان چنين بوده است.
خداوند براي هر پرنده اي دانه مخصوص خودش را در نظر گرفته است، ولي هرگز دانه هاي آنها را به درون لانه اشان نمياندازد. تنها بايد تصميم گرفت و از لانه بيرون آمد. لاك پشت تا سر از لاك خود بيرون نياورد، نميتواند حركت كند. زماني سر از لاك خود بيرون ميآورد كه محيط را امن و آرام بداند. خيلي از افراد دنياي خارج خود را پر از دروغ گوها ، سودجوها و كلاهبردارها ميبينند و بهمين علت سر در لاك خود فرو برده و از حركت باز ميايستند.
[فقط کاربران عضو سایت می توانند مشاهده نمایند. ][فقط کاربران عضو سایت می توانند مشاهده نمایند. ]
علاقه مندی ها (Bookmarks)